چه زودتنهاترم کردی،چه زودبی باورم کردی،چه زوددلواپسم کردی،منوعاشقترم کردی
چه زودرفتی وازمن توگرفتی دستاتو ای مادر
منویه دنیابی قراری،جای دستای توخالی،منوحسرت واسه عطرتنت مادر
منوصندلی خالی،یادلبخندبهاری،که شده محرم حرفام بی تومادر
قاب عکست که روی طاقچه،یه گل سرخ ازتوباغچه،بااین چارقدنمازت،که هنوزعطرتوروداره
خاطرات شب وروزم،بی تومادرمن می لرزم،توی خونه ایی که هرجاش،یادمن میاره
مادرم همه وجودم،نازنینم تاروپودم،مادرم ای گل هستی،مرحمم اوج غرورم
بی تومن تنهای تنهام،من شکستم ازتودورم،توبروخدابه همراهت،خاک توسنگصبورم
مادر،مادر،مادر،مادر،مادر،مادر،مادر،مادر،مادر،مادر،مادر،مادر،مادر
خیلی هامیان می گن غصه نخور.مگه میشه؟
خیلی هامیان میگن بی خیال شو.بی خیال چی بشم؟
خیلی هامیان می گن گذشتتموم شد.چی گذشت،چی تموم شد؟
باباخوش انصاف هاشماهاچه می دونیدمن چی میکشم؟چیه که دلم روآتیش زده؟
چیه که شده برام یه بغض خفته تو گلوم.خوب توکه میای به کلبه تنهایی من
ونظرت رو میگی،قبول،ولی یه سوال دارم ازت میتونی جوابم رو بدی؟
تابه حال اشک یه بچه بی مادررودیدی،حسرت رو توچشاش خوندی؟
خوب پس حرفام روگوش کن:
یکی میادمیگه خوب حرف بزن،توخودت نریز،بگونزاربغض بشه برات
خوب از چی بگم برات؟انتظار داری چه چیزی اززبون من درآد؟
به جزحرف دلتنگی وغم.خوب رفیق اینا همون حرفای نگفته من هستش
می دونم توهم مثل منی،توهم کم دردنداری،درداصلیت اینه که توهمدردنداری
خیلی ها میان تیکه بارم میکنن ومیرن،اما من کسی نیستم که بااین حرفهاوزخم هااز
این جماعت دردم بگیره،چون زخمی خوردم از این زمونه که جای دردهای دیگه
رو برام بسته.ازچی بگم خدا؟ازاین دردوغم،ازاین نیش وزخم زبون آدمات؟
خداازاین همه حرف قلبم شکسته.ای تویی که میای ومی ری خوب گوش کن
خنده هامو نبین،این خندهام یه چسبه رولبم،این منم با یه دل خسته.
ازچی بگم؟ازروزایی که بی مادرگذشت،ازروزی که خبردادن بهم دیگه مادرت
دیگه تاج سرت نیست؟ازچی بگم؟ازروزایی که مجبورشدم بی مادرقدبکشم و
بزرگ بشم؟ازچی بگم؟ازروزایی که بدون مادربایدسرسفره میشستم ولقمه روبابغض
میخوردم؟ازروزایی که بایدمدرسه میرفتم وتوبازگشت با حسرت به بچه های دیگه
که مادراشون اومده بودن دنبالشون نگاه میکردموهمیشه یه حسرت داشته باشم که چرا
مادرم نیست؟خوب تویی که میایی ومیگی توبه من بگواینوازچی بگم برات؟
ازچی بگم؟شایدقصه دوست داری؟مثل قصه یه پسربی مادرکه منتظر برگشت مادرش
بوداما همیشه تواین حسرت موند.اگه قصه تلخه ولی هستش واقعیت،قصه یه پسر5ساله
هست که توی حیاط خونه مشغول بازی اماچشاش به درب خونه هستش تامادرش بیاد.
ازچی بگم برات؟ازاین که این پسرهمه آرزوش اینه که یه باردیگه مادرش توخونه باشه
تایه باردیگه پدروخواهرکوچیکش بخندن باخنده مادرش،مست بشن ازبوی عشق که
فضای خونه رو معطرمیکنه.ازچی بگم برات؟آهای بی مادراغصه نخوریدصدام وحرفام
روبشنویدازتوقلبتون که همه حرفام تک تکشون حرف وغم های خودتونه که شاید نتونین بگین
ازچی بگم؟ازدلی که فقط اسمش دله؟یه عمری که نصفش اشکه،نصفش گله؟
ازچی بگم؟بگم ازیه قلب شکسته پسربی مادری که بایدیک تنه بره توقلب کوه سختی
اونم توزمونه گرگ صفت.ولی قسم به خدا،قسم به نام نامی مادرکه این پسر بدون
ترس باذکرمادرمیره به سوی تقدیر.توبازی زمونه این پسرمدل یه درده ولی رفقا این
روبدونیدکه تمام درداین پسریه جمله است،درد بی مادری که اون روداغون کرد.
خوب رفیق ازچی بگم برات؟بازچی دوست داری از زبون من بشنوی؟
ازاین بگم که بعداین همه سال تنها دردهمون دردقدیمی هستش که داره خفم میکنه
اشکام نمیاد امابه جاش یه دردتوی قلبم شروع میشه که دیگه نمیتونم روی پاهام بایستم.
بعد سالها رفتم پابوس آقاامام رضا اونم با خانواده .مامان گوش میدی؟
نبودی ببینی که نوهات چطور بازی میکردن هم پسرمن هم دخترآبجی
چطورخنده میکردن وخنده مستانشون ادم رو به شوق می آورداما تودل من
یه آشوببه پا شدکه چرا مامانی تونیستی؟دوباره نفسم بند اومد دردقلبم شروع شد
باصورت خوردم روزمین آبجی اومد همه اومدن حتی دکترهم اومدازدرد داشتم
میمردم اما باز یه چیز منو آتیش میزد همه بودن ولی یکی نبود آرامش دلم نبود
خدا مادرم نبود .ازچی بگم برات ازاین زمونه که وررق اینطوربرام ریخت
زمونه حرفم با تو هستش ای کاش این یه دونه ورق(بی مادری)روبرام نمی انداختی